-
جبران خلیل جبران
جمعه 1 شهریورماه سال 1387 22:16
جبران خلیل جبران در ششم ژانویه سال 1883 در خانوادهای مارونی از طبقه متوسط در البشری- ناحیهای کوهستانی در لبنان زاده شد. پدرش پیش از آن که رو به قمار آورد، خواربار فروش بود. کامیلا، مادرش از ازدواج اولش پسری به نام پیتر داشت. جبران و مادرش رابطهای نزدیک و با درک متقابل داشتند و همین رابطه کشش هنری جبران را تقویت...
-
به یاد پناهی عزیز
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 22:57
تقدیم به آنکه نیست و دیگر نخواهد نمود: نابرده گنج، مَرد، چه بسیار رنج مُرد به حکم کیش خدا شاه شطرنج مُرد چه بسیار سرخ میوهها چید و خورد به سمّ پروردگار ِ بی درد و رنج مُرد سپر سینه، راه شب بی چراغ رفته بود در آغوش نیستی جایی دنج مُرد به عشق یک عدد سینه میدرید زیر آوار خروار دلِ پنج مُرد چهل کلید قلک زندگی بود او به...
-
زندگینامه حسین پناهی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 09:53
حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به...
-
اشعار ناب حسین پناهی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 09:43
سیاه خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز این کله پوکو میگیرم بالا و از بی سیگاری میزنم زیر آواز و اینقدر میخونم تا این گلوی وا مونده وا بمونه.... تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی که عمو بارون رو طاقش عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته شام که نیس خب زحمت...
-
شعری به یاد حسین پناهی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 09:39
شعری به یاد حسین پناهی ( مهران ابادی ) سایه ی ِ خیال « دو مرغابی در مه » گم شده بود یکی مال دلاین دژکوب یکی ولایت ما بود یک مرد صبور غم های پارسی نیامده پیش تر رفته بود تا پیشقراول قوافل فاصله الهی ، اهوارا مزدا انشاءالله مارا ببخشاید آنقدر بدیم که ندانستیم « معلومی چون ریگ مجهولی چون راز » در زده بود زهر خندیده بود...
-
شعرم را بخوان
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:47
به مرگت قسمت می دهم ، شعرم را مخوان به سگی خوراکت می کنند ، شعرم را مخوان هیچ اندیشیده ای که لابلای من پوک است به خنجر شکارت می کنند ، شعرم را مخوان دیوانه ! غلط خواندی ، ساده ! هی کفر مگو بی درنگ اعدامت می کنند ، شعرم را مخوان صدا ، شرّ سکوت است ، مگر زبانم نمی بینی ؟ بر صدا خسارت می زنند ، شعرم را مخوان مزن تیغ بر...
-
تابوت
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:42
نمی دانم از چه بنویسم؟ از که ؟ باورکن . . . بنویسم خورشید زیباست ؟ یا بگویم ماه دختر آسمان است ؟ ولی می دانم روزی در همین حروف سیاه کوره راه رسیدن را ، راز دیدن را کشف خواهم کرد. خون در رگهای آبی من تیره گشته ، من لختی اندانم را در شریان وجود واضح و روشن احساس می کنم . و چند روزی است که کرمان و موران مرا بیشتر دوست می...
-
ستاره قطبی
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:40
تو سفر کردی اما مسافر همیشگی شهر منی تو رفته ای اما دلم در کوله بار کهنه ات جا ماند همجفت رویاهایم ای گل ! برنمی گردی ! سکه شمار دخل آسمانم ای یار ! برنمی گردی ! برو ای جان خطر دور باد از چشمان تو ستاره قطبی را از یاد مبر
-
دریا
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:40
سرورم از خویشتن شرمنده ترم ، اگر عاشق ترم اگر به کوی رفعت تو مرا راهی نیست ، پناهی نیست ! در نسیم یادت مشام تازه کردن تابم می دهد گرچه آبم می برد . شاعران عاشق از بی وفایی و ناز گویند ، از شکوه و نیاز ، در عشق تو ای آرامم راز دیگری جستم شعر کو ؟ تا برنویسم ، زبان کو ؟ تا برگویم . از نگاه موجدار تو ساحل خاکی چشمانم ره...
-
وصال
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:39
چگونه بگویم باتو ، مرا دکّم کرده اند در میان این بیخودی ها ترکم کرده اند به هرکه گفتم خنده اش گرفت ، باورم کن مرا لابلای صفحات تاریخ حکّم کرده اند هرکه از من دستی گرفت ، فرونشاندم در گل با خود گفتم شاید اینها کمکم کردند سکه های عیدم ، غفلت زده به تاراج بردند خوشم بادا که مرا شاه کلید قلکم کردند نقش من چیست ، گواهی...
-
اعدام
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:38
بگذار که می خواهم اینبار در جنگ بمیرم با حکم تیرو با صدای بنگ بمیرم به امید روز فریاد ، فلک ها شوم در سکوتم ، پای تیغ تفنگ بمیرم از پس حلقه های این همه اعدام و دار آمدم در آغوشت تنگ بمیرم ببند چشمان من روی این خونابه خاک اگر بیاد آن ماه و پلنگ بمیرم ترسم این است که گُم لای کتاب تاریخ بدست تاتار تیمور لنگ بمیرم مرا رها...
-
بانو
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:35
بانو! بانو ! ای نام تو خاطره شب های یلدایی من ببین که چگونه بالش من پر فراز و نشیب های رویایی تن توست اینطور نگاهم مکن صبحی من خودم بیست عدد از تارهای گیسوی تورا از میان پودهای تار بالشم چیدم بانو ! بانو ! دیگر رویای باتو بودن و خوابیدن دیگر هوای از تو گفتن و سرودن کفاف عشق شاعرانه من نیست باور کن ! باور کن ! کز اُنس...
-
خاطره
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:34
گفت : چه زیباست اما فریب زیبا نخور گفتم : چرا ؟ گفت : هیچ مرغی در دام مرغان نخفت گفتم : مگر عاشقی کرده ای ؟ گفت : عاشقی از این بیابان خشک جان بدر نبرد که نبرد گفتم : سینه ستردم پای در ستون دارم گفت که : گرداب غمش از کاه و کوه همه را برد که برد گفتم : به تاریخ عبرتی نیست از آن گفت : بدان ! به یک تاریخ عبرتش نیست آن
-
مژده
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:33
مژده باد ، مژده ! عاقبت یافتم من لش بازمانده از لشکریان ارواحم من آن ناشگونی شبانم ، بنشسته در خواب ، پیوسته شب را آری ! مرا روزی ، خدایی مُرد ، خدایی کز ناخدایی مرد مرا ابلیس ایزد دژ رانده اند امروز ، مرا ابن نوح خوانده اند امروز مژده باد مژده ، عاقبت یافتم من کش در رفته از تنبان جهانم
-
الفبا
جمعه 7 تیرماه سال 1387 18:31
آب ، بابا لب بابا خشک است اینجا آب ، نان نان خشک آب می زنیم اَلف ، با من از الفبای فارسی ترک فلک را یاد دارم و از آزادی ، اسارت را حالا که از عشق ، مشق گرفتم شرمندگی را و انشا بافتم که "عشق کار ما نیست " یک صفحه ، ده خط ! و وقتی که بخشش کردم معلم بیست داد تازه فهمیدم تنها درست هجه کردن از عشق سهم ما بود □ □ □ آقا !...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 23:21
احتراماً سلام به دنیا بگویید بایستد که من با تمامی یارانم در راهم. کاروانهایی که بارشان از عظمت خدایانند. من خواب دیده بودم این را، خوابی بهتر از آنکه تعبیر شود. من با تمامی یارانم عهد بستهام زندگی را گرامی داریم. آخر هفتهها بر سر خاکش همه سبزهها را خیرات می کنیم. یارم اگر نمیشوید یاورم باشید، بر اگر نمیشوید...