وصال

چگونه بگویم باتو ، مرا دکّم کرده اند

در میان این بیخودی ها ترکم کرده اند

به هرکه گفتم خنده اش گرفت ، باورم کن

مرا لابلای صفحات تاریخ حکّم کرده اند

هرکه از من دستی گرفت ، فرونشاندم در گل

با خود گفتم شاید اینها کمکم کردند

سکه های عیدم ، غفلت زده به تاراج بردند

خوشم بادا که مرا شاه کلید قلکم کردند

نقش من چیست ، گواهی سوخته در پای باد

مرا یک عروسک کوکی نه ، مترسکم کرده اند

آرزوی دور بودی و هنوز امیدی هست

بدان از عشق تو سینه چاکم کرده اند