شعری به یاد حسین پناهی ( مهران ابادی )
سایه ی ِ خیال « دو مرغابی در مه » گم شده بود یکی مال دلاین دژکوب یکی ولایت ما بود یک مرد صبور غم های پارسی نیامده پیش تر رفته بود تا پیشقراول قوافل فاصله الهی ، اهوارا مزدا انشاءالله مارا ببخشاید آنقدر بدیم که ندانستیم « معلومی چون ریگ مجهولی چون راز » در زده بود زهر خندیده بود به نوعی طنازی مثل آن دیدن عجیب دو کردنی شوخ شنگ فلسفه و رندی آیا می باوری ؟ او مثلا" از یک جایی آمده بود از بکر آباد دره های دژکوب تا انگاری چیزی بفهماند که : « چگونه می شود عشق را نوشت ؟» یوسف آباد تنهایی لج ِ قتیلی داشت تا مقتول شد او هم مقتول قتل های به هم زنجیره بود مثل همه ی مثال های دیگر همین را می خواستی؟ تا آخرش گم گور به اسم تو ثبت شود این ایل در غیاب تو هم « شِورِه» می خواند. دوباره همان گدار و سینه کش دژکوب |