گفت : چه زیباست
اما فریب زیبا نخور
گفتم : چرا ؟
گفت : هیچ مرغی در دام مرغان نخفت
گفتم : مگر عاشقی کرده ای ؟
گفت : عاشقی از این بیابان خشک جان بدر نبرد
که نبرد
گفتم : سینه ستردم
پای در ستون دارم
گفت که : گرداب غمش از کاه و کوه همه را برد
که برد
گفتم : به تاریخ عبرتی نیست از آن
گفت : بدان !
به یک تاریخ عبرتش نیست آن