شعر

شعر و ادب

شعر

شعر و ادب

خاطره

گفت : چه زیباست

اما فریب زیبا نخور

گفتم : چرا ؟

گفت : هیچ مرغی در دام مرغان نخفت

گفتم : مگر عاشقی کرده ای ؟

گفت : عاشقی از این بیابان خشک جان بدر نبرد

که نبرد

گفتم : سینه ستردم

پای در ستون دارم

گفت که : گرداب غمش از کاه و کوه همه را برد

که برد

گفتم : به تاریخ عبرتی نیست از آن

گفت : بدان !

به یک تاریخ عبرتش نیست آن